محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

11 ماهگی

سلام عسل مامان 23 خرداد 11 ماهت تموم شد و ما کم کم در تدارک جشن تولد یکسالگیت هستیم دیگه بیش از حدخوردنی شدی طوریکه تحمل دوریت هم واسه من و بابایی زمانیکه سر کاریم خیلی سخت شده هم برای مامان جون و خاله مریم اینا و همچنین مادرجونت تو این مدت یه سری کلمات جدید یاد گرفتی و سعی میکنی به موقع ازشون استفاده کنی مثل: جیز ، به می می میگی م م یا گاهی هم نه نه صدای ا...اکبر اذان که میشنوی یا وقتی من و باباییت نماز میخونیم خیلی میخندی و یه صدای 3 بخشی به معنی ا...اکبر میگی جدیدا وقتی گوشی تلفن میدم دستت و میگم بگو الو میگی ااو دیگه اینکه فوق العاده شیطون و وروجک شدی و نمیتونم لحظه ای ازت غافل بشم چون احتمال اینکه یه کار خطرناک بکنی خیلی ...
27 خرداد 1392

ده و نیم ماهگی

سلام پسر گلم این چند وقته پیشرفتهای خیلی زیادی کردی خوشگلم اصلا به نظر میرسه روز به روز سرعت تغییر و تحول و پیشرفت شما بیشتر میشه و چیزهای جدیدی یاد میگیری توی یک ماه گذشته تلفظ کلمات و حرف زدنت خیلی بهتر شده طوریکه هر وقت کلمه ای رو چند بار تکرار میکنیم خیلی سعی میکنی که تو هم اداش کنی مثلا دیگه خودت بعد از افتادن وسایلت از دستت میگی : " اتاد " یا وقتی اسم اشیاء جدید رو بهت میگیم بلافاصله بعد از گفتن من سعی میکنی تو هم اسمش رو بگی، مدتیه که برات سری اول کارتهای بن بن بن رو خریدم وقتی عکسها رو بهت نشون میدم و اسمشون رو میگم نسبت به چیزهایی که برات آشناست خیلی علاقه نشون میدی و دوست داری اسمشون رو بگی... دیگه اینکه چند روزی هست که دی...
12 خرداد 1392

آش دندونی

پرهام از 2 ماهگی انقدر آبریزش دهانش زیاد بود که من همش فکر میکردم حتما تا 4 ماهگی دندون در میاره ولی رویش اولین مرواریدش تو 7 ماهگی و درست یک هفته بعد از پختن آش دندونیش اتفاق افتاد آخه ما رسم داریم آش رو میپزیم تا دندون نینی راحتت و سریعتر در بیاد. مبارکت باشه پسر خوشگلم ...
12 خرداد 1392

یادداشت یازدهم

سلام جیگر مامان این ۳ روز تعطیلی که بمناسبت میلاد حضرت رسول (ص) و ۲۲ بهمن گذشت واسه من تعطیلات خوبی بود چون هم بحد کافی استراحت کردم هم به یکی از کارهای مورد علاقه ام یعنی کیک پزی پرداختم هم کمد لباسای خودم و چوب لباسی بابایی که مدتها بود در حال انفجار بود و از شدت درهم برهمی مرتب کردنش به یه پروژه بلند مدت تبدیل شده بود خلاصه ازاون وضعیت نجات پیدا کردو بختشون باز شد و با کمک بابایی ردیفشون کردیم  حالا اگه تا عید دوباره به وضعیت قبلی برنگرده خیالم از بابت اینا راحته. وای از بحث شیرین کیک پزیم بگم که روز عید یعنی جمعه که ساعت ۹.۵ از خواب بیدار شدم  بعد از ردیف کردن یکسری کارام با اشتیاق وایسادم...
23 بهمن 1390
1